ریاضی دوست داشتنی

shahenshar57@yahoo.com

ریاضی دوست داشتنی

shahenshar57@yahoo.com

خاطرات مدرسه

                                  به نام دوست

در سال های گذ شته کلاس چهارم ریاضی در دبیرستان رازی آبادان که در مرکز شهر قرار داشت درس می خواندم .این دبیرستان دارای دو درب بزرگ است که یکی از آنهاطرف اداره مخابرات و دیگری رو به گل خانه

باز می شود.معاون آقای سامانی که یادش به خیر باد. دستور داده  بوددرب سمت گل خانه را به بندند. چون  بچه ها از کیوسک جنب گل خانه سیگار می خریدند و در دستشویی می کشید ند . آقای سامانی  مردی قوی  هیکل با موهای جو گندمی باسبیل های زرد پر پشت و چهره ای خشن که همیشه یک چوب نر م بلند از درخت

                                                                                                                      

خرمارا طوری در دستانش نگه می داشت که از دور چوب مثل یک انتن د یده می شد به همین علت بچه ها او را آنتن صدا می کرد ند "باپیراهن اسپرت با خانه های ریز و شلواره آبی چهار خانه که انگار به تنش دوخت شده بود ، داستان از آن جا شروع می شود که من و محمداز کلاس اول راهنمایی همیشه با هم بودیم او هیچ موقع کتابی با خود به مدرسه نمی آورد همیشه یک دفتر 60 برگی گلوله شده داشت که در جیب  

عقب شلوار ویک خودکار آبی در جیب پیراهن که یاد داشت بر می داشت وچون تازه فیلم سینمایی قیصر را دید بود خودش را مثل بهروز وثوقی   مو های کوتاه کفش پاشنه خوابیده ومثل لات های خیابان لاله زار تهران راه می رفت . ولی در بازی فوتبال حریف نه داشت.این پسر آن قدر شیطنت داشت  که پدر ومادر هم از دست او عاصی بودند.

در دبیرستان رازی جلوی دفتر مدرسه سیمان زیر یکی از موزاییک ها 20×30 خالی شده بودبا کمترین بارش که آب زیر آن جمع می شد، سریع تبدیل به لجن می شد. در آن موقع تیپ بچه ها بلوز سفید با شلوار لی کبریتی کرم رنگ وکفش کتان قهوه ای بود.

صبح زنگ اول فیزیک داشتیم. آقای اهوازی از بهترین دبیرانی که داشتیم سخت در حال توضیح دادن بود دیشب 0.

باران خوبی باریده بود وهواکاملا خنک شده بودو بچه ها معلوم بود سر حال دارند به درس توجه می

کنند . با آن تیپ های اجق وجق . محمد داشت با اشاره  به من حالی می کرد ، زنگ تفریع دنبالش بروم ،

زنگ خورد .محمد اشاره کرد و سریع بیرون رفت ، من دنبالش راه افتادم غافل از این که چه نقشه ای در

سر دارد، او به دفتر رسید مکث کرد تا بهش رسیدم، پرسیدم چی شده ؟

گفت : به ایست تا ببینی .دور و اطراف را نگاه کرد خبری از آقای سامانی نبود . بچه ها کم کم از کلاس ها بیرون آمدند و داشتند وارد حیاط می شدند ، که محمددوید وجفت پا پرید روی همان موزاییکی که زیرش خالی بود. چشمتان روز بد نبیند . به شعاع ده متری سراپا بچه ها را لجن گرفت و ظاهرا کسی از آن جمع بی نسیب نمانده بود .بچه هابا دیدن لجن روی لباس های خود بسیار عصبانی شده بودندبادشنام از هر طرف که به محمد حمله می کردند اوپای خود رابه همان سمت ضربه می زد وباز لجن پاشیده می شد وبچه ها عقب نشینی می کردند.

چند ثانیه ای به همین روال گذشت که نا گهان تمام دبیرستان ساکت شد، نگاه ها به یک سمت خیره شد.بله تمام بچه ها آنتن را دیدند. آنها از ترس دشنام هایی که داده بودند و محمد به خاطره کاری که کرده بود، سر جای خود میخ کوب شده بودند. کم کم تونلی از آقای سامانی به سمت محمد باز شد، فضا آن چنان مهیب شده بود ، که می شد صدای بال پرندگان را شنید .

محمد که جوی نا مساعدبرایش به وجود آمد بود. آرام رو به دربی که طرف مخابرات وباز بود تعغیر مسیر داد وآرام شروع به حرکت کرد .

 آقای سامانی با صدای بلند وگوش خراش فریاد زد: آهی دانش آموز

محمد این صدا را نشنیده گرفت وبه راه خود ادامه داد.

 آقای سامانی باز با صدایی که بیشتر شبیه نهره بود : آهی دانش آموزه پیراهن سیاه؟؟

 محمد هم چنان به راه خود ادامه داد ، وکافی بود به درب کمی نزدیک شودتا با خیز پنج ثانیه از در عبور کند

آقای سامانی که دیدمرغ دارد از قفس می پرداین بار فریاد زد :کره خره با توام

محمد ارام برگشت و گفت آقا با ما هستی ؟؟

که آقای سامانی با همان چهره خشن گفت : عجب اسم خودت را خوب می دانی

تاحالا ندیدم کسی مثل آن روز محمد تنبیه شده باشد، ولی مگر او عار ودرد را می شناخت؟

در عین خوردن چوب ادا در می آورد   

نظرات 2 + ارسال نظر
Omid جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:59 ق.ظ

خداوکیلی دوره دبیرستان 300 هزار تومن خرجه رضایه کردم تا قبول شدم
اول دبیرستان 1 شدم 150 تومن دادم معلمه قبول کرد
دوم دبیرستان 1/5 شدم (هنرستان) موند واسه سال سوم سال سوم هم که ریضای نداشتیم 150 تومن هم سال سوم دادم اون ریاضی به منه بدبخت 7 بده تا تبصره بزنم

الانم که ترمه سه نرم افزار میخونم ریاضی پیش رو سه ترم هم برداشتم سه ترم هم افتادم

خدایی اسمش میاد دوست دارم اسفالت رو با دندون شخم بزنم

بابا تو نو بری شاهکار کردی||||؟؟ در این نظام آموزشی ودر یافتی معلمان بعید نمی دانم شما راست گفته باشید.

امیر ارسلان باقری یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 04:12 ب.ظ

آقا حالا هم باید به مامانم بگم خب پس همان اول میگفتید که توی وبلاگ خاطرات را نوشته اید پس من بی تقصیرم

پس من مقصرم که تو رفتی همه چی را خراب کردی بد جنس.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد